پیرو سوال های متعدد ذهنیم یک سوال واقعا ارزش پرسیدن دارد، این است که شما انسان های دانا و متفکر (منظورم آنهایی است که نگاهشان عمیق است) و به همان ترتیبت انسان هایی که زیاد اهل تفکر نیستند و یا اصلا تفکرات عمیق ندارند به چه چیزی تشبیه میکنید؟؟
من به شخصه اگر بخواهم انسان های دانا و متفکر را به چیزی تشبیه کنم، اول از همه علم و تفکر را باید به غذا تشبیه کنم، به نظر من انسان های دانا شباهت عجیبی به انسان های گرسنه دارند!
گروه اول، انسان هایی با  تفکرات عمیق :
انسان های گرسنه ای که در جست و جوی غذایند و فقط به اندازه ای غذا می یابند که از مرگ در امان باشند، این انسان ها هیچوقت از تلاش برای به دست آوردن غذا خسته نمیشوند، مگر اینکه در نیمه راه ناامید شوند و دست به حماقت بزنند!
تصور کنید به فردی که چند هفته غذا نخورده است، یک تکه ناچیز غذای عیانی بدهند، به خاطر خصلت طمع که در انسان نهادینه شده و غیر قابل انکار است، این فرد باز هم دوست دارد این غذا را بچشد، حال به او میگویند باز هم چنین غذایی وجود دارد اما خودت باید این غذا را بیابی.
دیگر هیچوقت به غذاهای نامطبوع رضایت نمیدهد، اگر هم استفاده کند صرفا جهت زنده ماندن است تا بلاخره مجددا طعم آن غذای عیانی را بچشد!
انسان های عالم هم اینگونه اند دیگر، به دنبال شناخت اسرار هستی اند، نه اینکه صرفا درس بخوانند و پزشک و مهندس و وکیل و. شوند ها نه بلکه میخواهند فرضا اگر پزشکی میخوانند به اسرار نهفته علوم طب برسند، شاید اگر امثال بوعلی ها نبودند ما هنوز به صرف درمان هیچ پیشرفتی در طب نمیداشتیم و این قانون به همه رشته مربوط است !
غذاهای ناچیزی هم که برای زنده ماندن میخوریم حکم الفبای این علوم را دارند، مثلا شما وقتی نمیدانید که ساختار قلبمان چگونه است و قلب ممکن است با چه بیماری هایی روبرو شود، هیچگاه نمیتوانید راه های درمان متفاوت آن را کشف کنید!
این گروه خواه، ناخواه به غذا فکر میکنند و نیروی بیرونی نیست تا وادارشان کند به گرسنگی یا غذا خوردن!
اصلا این گروه گاهی آنقدر در فکر غذا هستند که گرسنگی شان را هم فراموش میکنند!
(یعنی آنقدر درگیر علم آموزی اند که دغدغه ساده و ابتداییشان را هم فراموش میکنند)
کسی تا به معنای واقعی گرسنگی نکشد هیچگاه نمیتواند لذت غذا خوردن را درک کند.
گروه دوم،انسان هایی که زیاد اهل تفکر نیستند:
انسان های معمولی اندکی بحثشان فرق میکند.
انسان های معمولی شبیه روزه دارانند یا نه کسانی هستند که میدانند در ساعات مشخصی از روز به آن ها غذا میرسد، آن ها دیگر دغدغه گرسنگی را ندارند، چون میدانند در فلان ساعت غذایشان حاضر است.
یا شاید هم کلا مقوله غذا و گرسنگی را سعی میکنند فراموش کنند، که مبادا با فکر کردن به آن دغدغه هایشان را درک کنند و زندگی برایشان سخت شود.
این فراموشی حاصل سرگرم کردن خودشان به امورات دیگر است.
امورات دیگر را دقیق تر بخواهم بگویم میشود در گیر روزمره شدن.
اصلا برای همین است که معمولی ها همیشه معمولی و حد وسط اند، مگر شرایط خاصی پیش بیاید.
گروه سوم، افرادی که اهل تفکر نیستند:
و در آخر افرادی که همیشه خدا غذا در دسترسشان هستند، این ها میشوند قشر مرفهان بی درد، که هیچ دغدغهای برایشان پیشنمی آید ،اینها فقط نظاره گر گشنگی دیگران میشوند و دائما خدا را شکر میکنند که سیر مانده اند، این قشر درست است که خودشان این غذا ها را به دست نیاورده اند اما توهم میزنند و میپندارند که دستیابی به این  غذا ها در وجودشان نهادینه شده بود و الان باید بنشینند و فخر فروشی کنند.

این ها میشوند عالم های بی عمل کره‌ی زمین و اقشار باسواد در عین بی سوادی جامعه را تشکیل میدهند
گروه چهارم، شاهکارهای جهان خلقت:
یک عده هم هستند که جزو هیچکدام از این 3 دسته نیستند، این ها افرادی اند که غذا در دستریشان است اما به خودشان گشنگی میدهند!
این ها میشوند انسان های برجسته کره‌ی زمین.
چون نه نیرویی وادارشان کرده است و نه نبود غذا مجبورشان کرده است، این ها فقط و فقط به صرف دغدغه های درونی شان نگاه عمیق پیدا کرده اند.
آدم های این گروه را نمیتوان متوقف کرد، چون میدانند برای چه گرسنه مانده اند.
این گروه بدون نیروی متحرکه و غذای اولیه به قلب حوادث زده اند و آرام آرام، یاو میگرند که چطور زنده بمانند.
این گروه به طرز وحشتناکی عجیب اند و عزم راسخی دارند و وسوسه‌ی غذاهای دیگر نمیشوند و روزمره ها را گذاشتند دم کوزه.


*گفته بودم، تایم پویایی ذهن من نیمه شب است دیگر، این متن حدودا ساعت 2:38دقیقه دوشنبه شب به ذهنم رسید،وقت تایپ متن را نداشتم، طبق معمول در ذهنم خلاصه نویسی کردم تا الان نتوانسته‌ام از مغزم پسش بزنم و نهایتا منتشرش کردم، اینکه مغزم با این حجم از مطالب خلاصه نویسی شده هنوز منفجر نشده عجیب است واقعا.
*امشب از آن شب هایی‌ست که دوست دارم تاصبح بشینم و از چرت و پرت های درونی ام که با حماقت تمام اسمش را گذاشتم فلسفه حرف بزنم، حیف که علمش را نداشتم.
*شما که اهل مطالعه اید، میشود بگویید این قسمت از دغدغه ها و سوالات وجودیم در کدام دسته از شاخه های علم قرار میگیرد؟؟
*هجوم افکار به مغز هم اینقدر زیاد است که مخم درد میکند سرم نه ها مخم، قرص هم دیگر جوابگو نیست. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Master Security Robin گوگل تکنو کمرا اناربیج سئوبلک پاراگراف در مسیر آسمان دانلود آهنگ قدیمی