بیان برای من تجربه یک جامعه کوچیک بود و چیزهای زیادی به من یاد داد و تجربه های زیادی رو برای من ارمغان آورد و دوستای زیادی رو هم با من آشنا کرد.
همیشه سعی کردم عاقلانه و منطقی رفتار کنم و همیشه سعی میکنم اگر ناراحت شدم مدارا میکنم و حرفی نزنم که طرف مقابل اذیت بشه واز همه مهتر چون از احساساتم حرف نمی زنم متهم میشم به بی احساسی و بی تفاوتی و درک نکردن و اما راستش دیگه خسته شدم، نمی خوام عاقلانه رفتار کنم ،همیشه بقیه از من ناراحت شد ، یک بار هم من به طور جدی ازشون ناراحت بشم ،چی میشه مگه؟!
1.اولین بار که نفر اول بدون هیچ توضیحی گذاشتن و رفتن و من ماندم با یک دنیا سوال که چرا این اتفاق افتاد و درگیر این موضوع بودم و شوکه شده بودم ، هیچ دلیل منطقی برای اینکار پیدا نمیکردم ، فکر بدی در مورد شخص مورد نظر نداشتم ،حس میکردم اشتباهی از من باعث همچین عکس العملی بوده ، با حجم زیاد استرس و ناراحتی زیاد ،کامنت ارسال کردم که ای کاش این کار رو نمی کردم چون در تمام زندگیم همچین حس حقارتی نداشتم و توضیحات داده شد و گفته شد که من مقصر نیستم ، این اتفاق چند وقت بعد و در ابعاد به نسبت کوچکتری از جانب همین شخص تکرار شد‌ و بدبختانه یا خوشبختانه من آدم اهل کینه ای نیستم که جبران کنم و بعد یک مدت ریز جزئیات رو فراموش میکنم،اما اون حس ناخوشایند از بین رفتنی نبود ، من عادت بدی که دارم نظرات و حس لحظه ایم رو باید بیان کنم و یا از نوع حرف زدنم منتقل کنم و گرنه آرامش ندارم!
به این شخص حرفی نزدم اما بارها و بارها و بارها می خواستم براش چیزی بنویسم اما وقتی جوانب رو میسنجیدم میدیم که فقط غرور خودم رو به سخره میگرفتم ، حرفی نزدم اما اون حس ناخوشایند با من بود تا همین الان همراه بود و اساسا من آدم نگه داشتن این حس با خودم نیستم ، پس همینجا حرفام رو میزنم نه برای گله گذاری بلکه برای اینکه امید دارم هیچ وقت برای هیچکس همچین اتفاقی پیش نیاد،میخواستم بگم:
هر انسان شخصیت خاص خودش رو داره و حتی اگر جایگاه ویژه ای نداشته باشه ، هیچکس هیچ وقت اجازه ندارین به شخصیتش حمله کنین،اجازه ندارین خوردش کنین و حس حقارت رو بهش القا کنین ، این حس عذاب آوره ، حس خواری و بی ارزش بودن کشنده است ،شاید بگین نیتتون چنین چیزی نبوده اما همه از دید شما به مسائل نگاه نمیکننن،صریح و کوتاه و خلاصه بخوام بگم یعنی آدم رو مچاله میکنین، از من که گذشت و کاری نمیشه کرد و این حس رو بوجود آوردین، از شما گله و شکایتی ندارم که مقصر فقط خودم بودم که ارزش وجودیم رو نادیده گرقتم اما خواهش میکنم هیچ وقت رفتارتون رو تکرار نکنین حتی اگر نیتتون خیر هست.
2.نفر دوم داستان عجیب تری داشت ، همه چیز خوب بود که یک دفعه یک پیام رسید دستم که به صورت خلاصه گفته بود که نباید این دوستی ادامه پیدا کنه ، نه زنگ بزنم و نه پیام بدم ، وبلاگش رو هم حذف کرد و در آخر ادامه داد که بلاکم کرده و اضافه کرد که من مقصر نیستم!
اول از همه شروع کردم به آنالیز رفتارهای خودم که چه خطایی از من سر زده و اینکه باز هم غرورم رو نادیده گرفتم و به طریقی بهش پیام دادم ، متوجه ناراحتیش شدم و سعی کردم به روش خودم دلجویی کنم و ماجرا ختم بخیر شد چند بار که بحثش بود این ماجرای بلاک شدن رو به عنوان شاهکارش ازش یادی کردم و از کنارش رد شدم تا اینکه ماجرای جدیدی اتفاق افتاد ،حرف زدیم باهم و قرار شد بحث باشه برای یک زمان دیگه ، من باهاش می خواستم حرف بزنم اما شرایط مساعد نبود و افتاد برای یک تایم دیگه،پیام داد شرمنده وضعیت مناسب نیست و من با توجه به گفته هاش فکر کردم حتما خودش شرایط مساعدی نداره و به گفت خودت رو اذیت نکن اکتفا کردم که دیدم بعد چند دقیقه یک پیام به دستم رسید و بلاک شدم و کلی گلایه کرده بود، هیچوقت به خودش حرفی نزدم اما اینجا میخوام بگم: وقتی من پیش قدم میشم در حالی که مقصر نیستم یعنی این دوستی برام اهمیت داره، وقتی کسی رو بلاک میکنین میدونین از نظر من یعنی چی؟!یعنی حرف اون شخص اصلا برای شما مهم نیست ، یعنی اینقدر برای شما ارزش نداره که صبر کنین و حرفاش رو بشنوین ،یعنی دارین میگین من حد خودم رو نمیدونم و با بلاک دارین ساکتم میکنین،میدونم شاید نیتت تو هم همچین چیزی نبوده باشه اما بهتره بدونی دید فرد بلاک شونده و بلاک کننده یکسان نیست
3. نفر سوم دیگه در لفافه چیزی نگفت ، داشتیم با هم تلفنی حرف می زدیم که یهو گفت میشه دیگه بهم زنگ نزنی و پیام ندی! یک لحظه موندم که چی شد،چرا همچین حرفی زد، تو بهت بودم اصلا و بعد هم یک بحث نیمه جدی داشتیم،شاید تو عصبانیت یک چیزی گفت و منم یک چیزی جواب دادم اما چندتا حرفاش مثل، اینکه گفت که از پس خودم بر نمیام و شاید تظاهر میکنم و هیچوقت سعی میکنم درک کنم و همیشه تو جبهه مخالفم،با اینکه شاید خودم حرفی زدم که شاید مجبور شده باشه در جواب حرف های من این حرف رو بزنه اما عجیب دلم رو میسوزونه، هر بار اگر گوشی رو قطع کنه من زنگ میزنم نه اینکه غرورم مهم نباشه ها نه دوستیم مهمتره و از پیامک هاش که بوی رفتن میداد بگذریم ، وسط حرف زدن یهو لحنش سرد شد، یخ کردم اصلا ، موندم که چی شده و بعد هر چی تماس گرفتم گوشی خاموش بود و بعدم که روشن کرد و تماس گرفت و .قبول دارم چندجا ناخواسته دلش رو شدم اما خودمم چندجایی خیلی ازش دلگیر شدم.
4. حس میکنم بعد از فهمیدن  ماجرا بی تفاوت شده و داره فاصله میگیره، احساس میکنم دوست نداره با من در ارتباط باشه،پیام و تماس که ممنوع محسوب میشه ولی به خاطر ری اکشن خونسردانه و حتی میشه بگم بی تفاوتانه عجیب ازش ناراحتم.
5. بعد از چندین روز پیام دادن یهو بی هیچ حرفی وسط بحث رفتن،من ابدا از رفتنشون ناراحت نیستم چون قرار نبود که بمونن فقط از این ناراحت شدم که اینقدر در نظرشون احترام و ارزشی نداشتم که در حد یک جمله ساده بگن بحث تموم شده
6. رفیق ناباب،امان از این رفیق ناباب دو باری از نظر خودش شوخی خیلی بامزه ای کرده که هر دو بار از خط قرمز عبور کرده و فردا به احتمال زیاد اخرین روز دوستیمون خواهد بود چون باز هم مثل بقیه بچه ها پیام بلند بالا داده و حتی گفته امکان داره فردا اتفاقی بیفته که این دوستی تموم بشه،البته یک بار بهش گفتم این دوستی نفس های آخرش رو میکشه اما ظاهرا تازه به این باور رسیده .
***
این حرفا رو برای گروکشی نکشیدم خواستم بگم کسی میگه و میخنده دلیل نمیشه هیچوقت ناراحت نشه، دلیل نمیشه بی احساس و بی تفاوت باشه ،شاید دوست نداره نبش قبر کنه،این حرفا رو زدم که بگم شما همه با یک نفر مشکل دارین و اینقدر اذیت شدین و دائما بهم میگین ما فقط با تو دوستیم و تو دوستای زیادی داری و.خواستم بگم همه‌ی دوستام از خودگذشتگی میکنن و بی نفع یکی دیگه از گردونه دوستی خودشون رو کنار میکشن و فقط یک جمله بهم میگن همشون:مبهم تو خوبی،مشکل از ماست‌.
یک نفرتون مشکل داره،دونفرتون مشکل داره ، یعنی همتون مشکل دارین و من آدم خوبه داستانم ؟!احمقانه نیست به نظرتون؟!
منکر حس خوبی که با شنیدن صداتون و دریافت پیامهاتون دارم نیستم اما وقتی جوانب رو میسنجم میبینم برای حفظ حرمت های بینمون یک مدت نباشم بهتره،برمیگرده یا منو میپذیرین یا

دقت کردم حداقل3/4 نفر دارین میرین که شاید من بخشی از دلیل رفتنتون باشم ، شما بمونین یک نفر بره و چراغ یک وبلاگ نیمه خاموش باشه بهتر از خاموش شدن چراغ 3/4 تا وبلاگه
گفتین میخوایین  به نبودم عادت کنین،نیاز نیست شما جایی برین ، من میرم نه این که قهرمان این داستان باشم ها نه، آخه گفته بودین با رفتن فراموشم میکنین و عادت میکنین ،من که قرار نیست هیچ وقت عادت کنم، پس من میرم که شما حداقل غم وبلاگ نداشته باشین.
می خواستم کامنت بزارم،یک نفر بلاکم کرده و یک نفر وبلاگش غیرفعاله ، مزاحمتون نمیشم فقط می خواستم بگم یک خطم خاموشه و یک خطم دایورت و پیام و زنگتون به دستم نمیرسه،قابل فراموش شدن نیستن و خیلی عزیزین حتی اگر تصمیمتون دور شدن از من باشه .
احتمالا تا آخر هفته به کامنت ها دسترسی ندارم ولی خوب شرمنده  پست خواهم گذاشت چون اگر پست میمرم ،اگر داغ دلتون رو تازه میکنم ببخشید.
برای اولین بار به معنای واقعی کلمه دارم مظلوم بودن رو درک میکنم،دلم برای خودم میسوزه






پ.ن:می دونین که اهل دروغ نیستم ، با این حال قسم می خورم که این حرفا زو نزدم که خدایی نکرده بگم شما مقصر این داستانین نه خدا شاهده من اگر بیشتر از شما اشتباه نداشته باشم کمتر هم اشتباه ندارم، فقط دارم میگم چون ساده رد میشم فکر نکینن اصلا ناراحت نمیشم، این حرفا رو برای این نگفتم که خطی به دوستیمون وارد نشده الان هم گفته چون یکهو همه با هم رفتین ، به معنای واقعی ، یک پیام دادین و یک رفتاری کردین و من موندم تو برزخ با یک روح داغون
اینقدر ذهنم مشغوله که تو  36 ساعت گذشته نه تنها اصلا نخوابیدم ، بلکه الان هم خوابم نمیاد!!!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ماژیک Michael اخبار تعطیلی مرجع تخصصی بازی جنگ های صلیبی طراحی مدارهای الکترونیکی گم شده بررسی بیمه عمر .